داستانهای کوتاه

ساخت وبلاگ
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان گذارد. به این خاطر نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو.ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید: عزیزم، شام چی داریم؟جوابی نشنید. بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید.این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزیزم شام چی داریم؟»همسرش گفت:مگه کری؟ برای چهارمین بار می گم: «خوراک مرغ»! داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 20:09

امروز بیست و هفتمین روز از شهریور ماه سال 1402 شمسی مفتخرم دوازدهمین سالگرد ایجاد این وبلاگ را به جشن بنشینم و این شادی را با شما دوستان گرامی به اشتراک بگذارم

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 14:34

در شوروی کمونیستی پیرزنی به درمانگاه مراجعه میکند و به منشی میگوید: «لطفاً یک وقت برای دکتر گوش و چشم بدهید.» منشی میگوید: «دکتر گوش و چشم؟! چنین دکتری اصلاً وجود ندارد. حالا مشکلتان چیست؟» پیرزن پاسخ میدهد:« من الان در این کشور خیلی وقت است آنچه میشنوم را نمیبینم و آن چه میبینم را نمیشنوم» منشی به او میگوید: «نام این بیماری سوسیالیسم است و درمان ندارد.»

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 14:34